426

ساخت وبلاگ
هنوز صدای دو بوقِ  قفل شدنِ درِ ماشین هایی که زیرِ پنجره پارک می کنند

 دلم را می لرزاند

و کلام دختربچه ها  وقتی که برای پدرشان دلبری می کنند

و  نوایِ ساز  وقتی با دستی متبحر نواخته می شود

 

هنوز وقتی می شنوم که کسی می گوید دورت بگردم،

دلم می خواهد

مخاطب چشم هایش را ببندد

و گوینده دورش بچرخد  و  بگردد  و  با هم از خنده ریسه بروند

هنوز وقتی کسی می گوید قربان شما بروم؟

دلم می خواهد منتظر خدا نکندها نباشد  و  از ته دل بخواهد که قربانت برود.

هنوز  از هرجای این شهر که رد می شوم

قلبم

پر تپش  می شود و

یادم می افتد که رد پاها بر برگ برگ درخت های شهر جا می مانند

می دانی چیست

با آن ها که اهل ماندن نیستند و

دستشان به دستگیره ی در خو کرده است و

خودشان خوب می دانند که آغوششان استحکام ندارد  

نباید اینقدرها هم خاطره بسازی

نباید با آن ها  از شمال تا جنوب را  سپری کنی

و شهر را...

قدم به قدم شهر را نباید با آن ها  نفس بکشی

باید بروی  جاهای دور

جاهایی که  بعدتر  هرگز گذارت بهشان نیفتد

تا ضعیف نشوی

و آنقدر غمگین نباشی که زنی دیگر بخواهد در کالبدت حلول کند

مدتیست 

زنی

مرا نظاره می کند

درست از همان لحظه که من

دخترِ دوساله ای را زنده به گور کردم

که عاشقانه نگاهم می کرد و دلش هنوز پیش کیف زرد راه راه کوچکش بود...  

از همان لحظه

زنی منتظر است تا در من متولد شود

زنی که دیگر دلش برای هیچکس نمی لرزد

و سیاهی همه ی روزهایش را در بر گرفته است و

قدم هایش محکم و استوار و بی رحم شده است 

آن زن

همه ی دلتنگی مرا برای نفس کشیدن

روی قفسه ی سینه ی ضربان داری که دوستش داشتم

انکار می کند

من  می نشینم و

به آن زن نگاه می کنم

که از همه ی دل لرزه ها بیزار است  

و از همه ی امیدها

و از همه ی دروغ ها

و از همه ی حرف های زیبا و خواستنی

و از تپشِ قلب من حتی

و گاهی از لبخندم

و از صدای خنده ام

و از  همه ی اشتیاقم

 

با خودم فکر می کنم

آیا آن زن می داند که

دختر دوساله ای که زنده به گور می شود

 برای تولد سه سالگی اش

هیچ کارت تبریکی دریافت نخواهد کرد؟

از : مهراوه شریفی نیا

424...
ما را در سایت 424 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamzaaaad بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 2:51