434

ساخت وبلاگ

من اما دل به لحظه‌هایی بسته‌ام که من را در خودشان جا می‌دهند، وقتی سوز پاییز روی صورتم می‌نشیند؛ همان پاییز لامذهبی که برای آمدن هیچ عجله‌ای ندارد. بگذار خاطره‌هایم را سامان بدهم. برسم به صدای خنده‌های مَردی که می‌توانستم دوستش بدارم. فرصت بده تا نامت روی زبانم بنشیند وقتی تاریکی شهر به یادم می‌آورد که برای دل بستن باید دل از آنچه که هستم بکَنم. بی‌مهابا صدا بزن، نامم را با صدای بلند صدا بزن. بگذار تک‌تک سلول‌های تنم به خاطر بیاورند برای دلدادگی هنوز دیر نیست. بگذار رشته‌های مغزم دست بردارند از پرسه‌زدن لابه‌لای خاطرات. تو نامم را صدا بزن تا من شب را در تمام اتوبان‌هایش خلاصه کنم برای شنیدن صدای خنده‌های مَردی که می توانم دوستش بدارم. نامم را صدا بزن و ممکن شو.

از : نسرینا رضایی

424...
ما را در سایت 424 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamzaaaad بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 6:22