جای خالی سایهات کنار سایهام توی ذوق میزد وقتی شهر در نظرم کوچک بود. داشتم صدایت را توی گوشهایم مرور میکردم. دلم گرفته بود، از دیوارها که من را بین خود راه نمیدادند. دلم گرفته بود از شهر، که دلتنگم میکرد. از خیابانها که دیگر آرامم نمیکردند. از دستهات که دور بودند. زمان بسیار تند میگذرد و بیکیفیت. کیفیت خلاصه میشود در کارمند سادهای که فقراتش دیگر تحویلش نمیگیرد، ناخنهایی که مدام میشکنند و کتابهای نخواندهای که هر روز بیشتر روی هم تلنبار میشوند تا بیشتر دلت بگیرد. خلاصه شدهام در زندگی شهروندی درجه دو، بدون شانههای تو. باید میبود، صدایی باید کنار گوشهایت میبود که نامت را صدا بزند. صدایی که نیست. ایستادهام و به صداهایی فکر میکنم که دیگر نامم را صدا نمیزنند. صداهایی که شنیدنشان دلچسب بود. صدای موزیک را زیاد میکنم و سعی میکنم دلم بیشتر از این نگیرد.
از : نسرینا رضایی
424...برچسب : نویسنده : hamzaaaad بازدید : 95